دقیقا همین الان دوست داداشم اومده خونه ما و از اون لحظه ای که وارد شد اتفاقات جالبی افتاد که می خوام بهتون بگم ولی قبلش باید بگم اسم داداشم سینا و اسم دوستش متینه و هردوشونم 5 سالشونه.خب حالا نوبت داستانه: داداشم قایم شد تا دوستش وقتی میاد نبینتش و وقتی اومد سینا مثه گودزیلا پرید وسط و من زهره ترک شدم بعدش متین داشت با وسایل سینا بازی می کرد که سینا خیلی رک بهش گفت اگه به حرف من گوش نکنی از خونمون میندازمت بیرون و این حرفو چندین بار تکرار کرد تازه یه بارم گفت کاش اصن نمی گفتم متین بیاد(خطاب به متین) بعد من رفتم پای کامپیوتر و متین اومد گفت آخ جون کامپیوتر و من بهش گفتم من نمی خوام بازی کنم و اون کیبوردو برداشت و گفت پس سینا بیا ما بریم با کیبورد بازی کنیم منم دلم می خواست همون لحظه خفش کنم ولی خونسردی خودمو حفظ کردم و گفتم نه نه با کیبورد بازی نکنین کیبورد وسیله بازی نیست (با صدای یکم بلند)این بدبختم یکم ترسید یا خجالت کشید و گذاشتش رفت بعد دیدم یک جعبه از اسباب بازی های سینا که هزاران سال برای جمع کردنش با سینا دعوا کرده بودم رو آوردن همشو ریختن توی سالن وااااااااااااااااای یعنی فقط به خاطر این کارش داغون شدم و دقیقا همین الان دارن با شمشیر پلاستیکی دنبال هم می کنن و میگن ممممممممممیییییییییییییکککشششششششششششمممممممممممتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت(با صدایی لطیف و روح نواز) الانم دارن با هم دیگه در مورد اینکه چجوری شمشیر شکسته رو درست کنن بحث میکنن خوب فکر کنم به نتیجه ای نرسیدن و الان تفنگ برداشتن و الان مامانم بهم قول داد 5 دقیقه ی دیگه براشون کارتون میذاره.به به یکی از تفنگا هم شکست اونم گذاشتن کنارو رفتن سراغ موبایل مامانم ماما نم هم با یک عملیات بسیار شجاعانه و سریع گوشی رو از اونا گرفت و گفت وای بچه ها ببخشید برام اس ام اس اومده و مثلا به یکی اس ام اس داد و اونا هم مامانمو ول کردن دارن میان سمت من و متین بهم گفت پس بیا با لپ تاپ بازی کنیم منم گفتم لپ تاپ بازی نداره برین با یه چیز دیگه بازی کنین بعد رفتن سه تارو برداشتن (یکی از ارزشمند ترین وسیله خونه واسه مامانم)منم به مامانم اشاره کردم و مامانم دوباره با یک عملیات شجاعانه و سریع گفت سه تاربرای بازی نیست بچه ها بعد متین پرسید چرا خاله و مامانم جواب داد چون سریع خراب می شه بعد متین دوباره گفت ما قول میدیم خرابش نکنیم و مامانم گفت بچه ها لطفا با سه تار بازی نکنین برین کارتون ببینین و فعلا دارن کارتون میبینن و حتما بابای متین هم بعد تموم شدن کارتون میاد دنبالش (ههوووووووووووووو) خوب اینم یک داستان از داداشم و دوستاش اگه بازم اتفاقی افتاد حتما بهتون میگم :)
چهارشنبه 20 فروردين 1404
بعضی صلیب را روی گور خود می گذارند و برخی آنرا لنگر کشتی می سازند . - كولستون